چشم براه تو ماندم که بیائی از راه...
کوله باری که پراز غربت و تنهائی بود...
تا دم مرگ کشاندم که بیائی از راه...
همه عمر سکوتم به همین فکر گذشت...
چه بگویم به توآندم که بیائی از راه...
عشق تنها غزلی بود که یادم دادی...
نرم وباحوصله خواندم که بیائی از راه...
سالها زود گذشتند ...افسوس...
حالا که امدی و باز .......
میترسم آنقدر زنده نمانم که بیائی از راه...
مائده جونم میمیرم برات
برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 78