زیر درخت کافور

ساخت وبلاگ

هوالجمیل

دردسر پرخوری:

اکبر قبل از سوار شدن، آخرین سیگارش را دود کرد. پرواز تاخیر نداشت. احساس می کردم به پرواز بدون تاخیر عادت ندارم.

سوار هواپیما شدیم. جمبوجت بود. روی بدنه هواپیما به انگلیسی نوشته بود: Blue Sky  . آن طرف ترش به عربی نوشته بود الخطوط الجویه العربیه السعودیه. نشان ملی عربستان را هم کنارش کشیده بودند. مهمانداران ایرانی بودند. از یکی شان پرسیدم بالاخره این هواپیما متعلق به چه کشوری است؟ گفت: ایرانی است و متعلق به شرکت ماهان ایر! و توضیح داد که ایران همواپیما را از آلمان خریده است و به عربستان اجاره داده است. اطلاعاتش کامل نبود. شرکت ماهان ایر ایران اخیرا سه فروند هواپیمای دست دوم بوئینگ از شرکت بلو ایرویز ارمنستان و بالی بریتانیا خریده است. آمریکا به همین دلیل این دو شرکت را به مدت شش ماه تحریم کرد. اتحادیه اروپا هم به بهانه قدیمی بودن هواپیماهای ماهان ایر و عملکرد ایمنی شان، پرواز این هواپیماها را بر فراز اروپا ممنوع کرد. ایران هم برای دور زدن این تحریم، هواپیماهای خریداری شده را به عربستان اجاره داد!

مهمانداران هواپیما بیشتر دخترانی جوان و زیبا بودند. فکر کردم شاید مدیران خطوط هوایی برای استخدام مهماندار از متخصص زیبایی شناس مشاوره می گیرند. ادب،  اخلاق و آداب معاشرت حرفه ای هم بر زیبایی خدا دادی شان افزوده شده بود. پای نبی درد می کرد. خیال کردم اگر یکی از این پریوش ها نبی را مشتمال دهد، حتما از روی ویلچر برمی خیزد و راه می رود. ساعت یک و پانزده دقیقه صبح پرواز کردیم.

بوی باقلا پلو در هواپیما پیچیده بود. ربع ساعت مانده به دو، غذا سرو شد. زرشک پلو  و باقلا پلو بود. در آن وقت شب هیچ کس در خوردن غذا شک نکرد! انگار خوردن غذای هواپیما جزء مناسک حج است. همه با اشتها خوردند. خوردن غذا و نوشابه بی وقت، گرفتاری هایی هم داشت. چند دقیقه ای از غذا خوردن نگذشته بود که زمزمه و جنبشی پشت سرم پدید آمد. دو پیرزن پشت سرم نشسته بودند. یکی شان شروع کرد به نق زدن و انتقاد از طراح دکوراسیون هواپیما و چیدمان صندلی ها و غر و لند کردن به من که چرا پشتی صندلی ام را زیاد عقب داده ام. یکی نبود به او بگوید مادر بزرگ، کمتر بخور تا مجبور نباشی به زمین و زمان فحش بدهی. هادی کمک کرد تا پیرزن خودش را از لای صندلی ها نجات دهد و به دستشویی برساند. همین که پیرزن اولی کارش را تمام کرد و بازگشت و سر جایش نشست، اعتراض و غرغر آن یکی بلند شد! نیم ساعتی گرفتار این ماجراها بودیم.

هواپیما دارای تلویزیون مدار بسته بود و جلو هر ردیف صندلی یک صفحه نمایش قرار داشت و روی دسته هر صندلی کلیدهایی برای تعویض کانال و کم و زیاد کردن صدا. کمی با کلیدها ور رفتم. تلویزیون کار نمی کرد. شاید فکر کرده اند ما ایرانی ها جنبه این چیزها را نداریم.

ادامه دارد.

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت: 4:54