زیر درخت کافور

ساخت وبلاگ

هوالجمیل

باب کینگ سعود:

برعکس فرودگاه های ما که همیشه پر از تاکسی هستند، هیچ تاکسی در فرودگاه نبود. جوانکی لاغر و دشداشه پوش که گویا دلالی می کرد، با موبایلش تاکسی خبر کرد. چند دقیقه بعد یک فورد آمد. چهل ریال کرایه اش بود. چهار نفری سوار شدیم. هر دو ویلچرمان در صندوق عقب ماشین جا گرفت. راننده ماشین را تا 130 کیلومتر در اتوبان های خلوت مدینه راند. نرسیده به هتل چشمم به گنبد سبز حرم پیامبر اکرم افتاد. دلم پر کشیده بود به سوی حرم. برایم سخت بود ساعتی تحمل کنم، ابتدا برویم هتل و بعد برویم حرم. هادی هم خیلی مشتاق بود راه به راه برویم حرم. کمی مشورت کردیم که برویم یا نه. اگر می رفتیم فشار همه کارها روی دوش اکبر می افتاد. منصرف شدیم.

به هتل رسیدیم. هنوز اذان صبح گفته نشده بود. جلو هتل منتظر ماندم تا هادی اتاق مان را تحویل بگیرد و وسایل مان را جا بدهد. از هتل مان تا حرم چند دقیقه پیاده راه بود. پس از گرفتن اتاق رفتیم حرم. چیزی به نماز صبح نمانده بود. از باب کینگ سعود وارد حرم شدیم. اگر عجله نداشتیم ترجیح می دادم از باب دیگری به درون حرم بروم. به این فکر کردم که اگر پیامبر اکرم بیایند، از کدام باب وارد حرم می شوند؟ پیر مردی عرب جلو در حرم ماچمان کرد. چسبید. به نماز حرم رسیدیم. کارت شناسایی ام را که با روبانی به رنگ پرچم ایران دور گردنم بود باز کردم و در جیبم گذاشتم. دوست داشتم بین جمعیت گم شوم. اکبر را به جرم حمل دوربین به حرم راه ندادند. امام جماعت هنگام گفتن و توکل علی الله صدایش لرزید، مکثی کرد و آیه را تکرار کرد. گویا اشکی هم ریخت.

ادامه دارد.

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت: 4:54