در سالني شلوغ ، اما تنها . بيتاب، منتظر رسيدن کسي که عمري منتظرش بودي ، کسي که بي او ز"/>در سالني شلوغ ، اما تنها . بيتاب، منتظر رسيدن کسي که عمري منتظرش بودي ، کسي که بي او ز"/>در سالني شلوغ ، اما تنها . بيتاب، منتظر رسيدن کسي که عمري منتظرش بودي ، کسي که بي او ز "/>

در سالني شلوغ

ساخت وبلاگ
style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right">در سالني شلوغ ، اما تنها . بيتاب، منتظر رسيدن کسي که عمري منتظرش بودي ، کسي که

بي او زندگي در سياهي بي پايان غم و اندوه، بچه گانه دست و پا مي زند. مانند کشتي در

درياي طوفاني که با امواج سهمگين به هر سو ميرود، مانند انساني تنها در کوير بي پايان.

همه اينها توهمي است که هر انساني براي سبک شدن خود از بار سنگین بیهوده زیستن، می

 سازد؛ و يا  برای رهايي يافتن از افکاري که حقيقت را با گستاخي به اومي فهمانند . نه ، نه

من تنها نيستم ، همه اين مردم خندان با من هستند، لحظه اي سالن شلوغ ساکت شد به طوري

 که افکار در هم من هم پيرو آن ساکت شد . سوالي در مغزم مانند صداي مگسي در سکوت

مطلق، به آرامش کوتاهم سوهان شد، چرا اينها اينقدر خوشهالند؟ اينها به چه ميخندند؟ نه

حقيقي نيست، همه اينها يک سرگرمي مهيج است يک نوع قاأم باشک بازي ، )هر کسي

بتواند خودش را از حقيقت دور تر کند خوشحال تر و خندان تر است.) اهاي به چه مي خنديد

 به چه چيزدل مي بنديد. اهای با شما هستم ایا با فرار از حقیقت از آن رهایی می یابید، پس

چرا از هم شکایت می کنید چرا با هم می جنگید چرا در خودتان راضی نگه می دارید ؛ نه

فایده ای ندارد هیچ جوابی نمی آید . لابد همه اینها فکر می کنن این مشکل فقط مشکل

خودشان است ،فقط انها هستند که در این دنیا قریبند و دیگران همه شاد و خرسند و بی دغدقه

 در خانه های خود نشسته اند، و با خود می گوییند: کجای کاری برو ببین مردم تو خونه

هاشون چطور زندگی میکنن صدای خنده هاشون تا هفت تا کوچه اون ور تر رفته، اصلا من

مگه چمه فقط کارم لنگ یه کم پول ، نه اگه ازدواج کنم و برم سر کار و مشغول باشم بچه ها

دور و ورم رو بگیرن, منم هیچ کمی از اونا ندارم، واقعا اون موقع خوشحالم یا نه مثل الان

اون شادی هام هم زود گذرن . بابا بچسب به زندگیت دیگه، مگه سرت درد می کنه زندگی

رو واسه خودت جهندم کردی یه چیزیت میشه ها ، آخرش که چی، ها  می افتیم می میریم

دیگه مگه غیر اینه،اخه اگه بمیرم و پولی تو بساطم نباشه که دور و ورم خالیه ، همه مشکلاتم

 از بی پولیه ، کاشکی پول داشتم ، کاشکی فلان چیز و داشتم ، دیگه از دنیا چی میخواستم ...

و به همین راحتی بازیی را شروع می کنیم که تنها برنده آن می داند که بازنده است؛

آنگاه است که حسرت کشیدن ها ملامت کردن ها سرزنش شدن ها شروع می شود ، و

همچنین غم ، مانند تکه برفی  که از کوه پر ازبرف سرازیر می شود  و هر چه که می گذرد

پایین تر می آید بزرگتر و سنگین تر می شود.

 فقط می دانیم که خسته ایم ، فقط می دانیم دردمندیم .

بی نای رفتن در تلاش یافتن مرهم.

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 91 تاريخ : شنبه 6 آبان 1391 ساعت: 20:17