<no title>

ساخت وبلاگ
پسر بچه: اجازه آقای دکتر  یعنی خواهرم خوب می شه...

[ دکتر در حالی که چسب بانداژ پهنی را به آرامی بر ساعد پسر بچه می چسباند.دست اش را از محل تزریق بر می دارد و لوله ی سرخ رنگ را تا کیسه خون به دقت نگاه می کند.]

دکتر : آره پسر جان...فقط تو می تونی به اش خون بدی... گفته بودم...

پسر بچه : [ چشمهایش را می بندد.مژگان ها روی هم تکان می خورند.] خوبه...

دکتر : [ بلند می شود که برود ] من مجبورم برم پسرجان...نگران نباش زود بر می گردم.

پسر بچه : آقای دکتر می شه بمونید...

دکتر : چرا ؟

پسربچه : وقتی دارم می رم بهشت می خوام همین جا باشید...

[ تصویر روی بهت دکتر تاریک می شود]

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1391 ساعت: 0:32