خیلی دلم گرفته

ساخت وبلاگ
یمدت باهم هیچ رابطه ای نداشتیم. تا اینکه تصمیم گرفتیم دوباره باهم باشیم وتحت هیچ شرایطی همدیگه را تنها نزاریم. آخه سال قبل همین موقع ها بود که واسه هم نشون سدیم. اما سر یچیزای که هردومونم میدونستیم خانواده من ازشون بدشون میاد ازهم جدا شدیم. انگشترا بهشون دادایم. دیگه در نظر خانواده هامون همه چی توم شد. اما موندیم من و هادی که واسه هم میمیردیم. با این دوتایی تصمیم گرفتیم که بازم مثل قبل با هم باشیم. چون خونواده اون مخالفتی نداشتن اون راحت میتونست بامن رابطه داشته باشه. اما من نه. حاظر شدم بخاطرش همه چیما بزارم از همه چی دست بکشم که فقط باهاش باشم. یمدت خیلی خوب منم چون دوستش داشتم به همه حرفاش با جون و دل گوش میکردم به امید اینکه یروزی دیر یا زود باهم باشیم. حتی یطوری شد که بخاطرش حاظر شدم تو روی خانوادم وایستم الانم تو خونمون همه از رابطمون خبر دارن اما قسم خوردن که واسمون قدمی برنمیدارن. حاتا بگذریم ازاین حرفا.

یه چند روز قبل مامانش واسه ناهار دعوتم کرده بود رفتم خونشون تو اتاق نشسته بودیم داشتیم باهم حرف میزدیم که یه لحظه چشمم خورد به گوشیش برداشتم نگاش کردم یدفعه شماره یه دختری به اسم مهتاب را دیدم. وقتی بهش گفتم این شماره کیه گفت شماره دوست دختره دوستمه داده امتحانش کنم تا یکی دو روزم شمارش را حذف میکنم. گفتم باشم. تو این مدت خیلی باهام سرد بود دیگه اون آدم قبلی نبود. تا اینکه دیشب بهم زنگ زد گفت میخواد بره دانشگاه. الانم خیلی راحت میخواد همه چیا تموم کنه.

حالا بنظ شما من چطور با این موضوع کنار بیام حتی فکرشم دیوونم میکنه.

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 84 تاريخ : جمعه 14 مهر 1391 ساعت: 17:16