ای کاش مال اینجا نبودم

ساخت وبلاگ

هیچ گاه چرخ روزگار آنگونه که انتظار داری یا پیش بینی کردی نمی چرخد. یک جایی می خواندم آدم ها باید آنقدر شخصیت انعطاف پذیری داشته باشند که خود را با جریانات غیرقابل پیش بینی روزگار وفق بدهند. اما من اینجا روبروی شما نشستم و دارم حرف می زنم، با یک بدن کش آمده از انعطاف، و یک شخصیت شکست خورده که واقعا تاب نشان دادن روی خوش الکی ندارد.

من اینجا نشسته ام و درحال خودخوری هستم، درحالیکه نگران موقعیت و جایگاه مبهم ِ از دست رفته ی گذشته ام نیستم. برای غرورم که خیلی ارزشمند است نگرانم و شخصیتم، که دیگر اطمینان چندانی به او نیست.

خیلی دوست دارم کل ماجرا را تعریف کنم، اما تکرار مکررات است. می دانم اگر همه چیز را باجزئیات شرح دهم سبک می شوم. اما دیگر این سبکی زودگذر مصنوعی را دوست ندارم. فقط می دانم، این حسم را باید تغییر بدهم. همان حسی که اعتقاد داشت انسان بدون عشق زنده نمی ماند. نگرشم در حال حاضر این است که انسان با عشق زود می میرد. کدام انرژی و جریان اهریمنی بود که از کودکی عاشقی را یادم داد!؟ دوست دارم پیدایش کنم و بزنم توی گوشش.

از همان روزهایی که درحد مرگ به مداد و اولین دفتر مشقم عشق می ورزدیم. همان دفتری که هنوز هم توی کمد زیر کتابخانه ام است. دوست دارم بعد از سیلی بروم سراغش و بندازمش توی آتش. روزهایی را به خاطر می آورم که انرژی اهریمنی یادم داد، انسان باید عاشق مادر، پدر، خواهر، برادر، فامیل دور یا نزدیک، دوست، همسایه، رهگذر، نانوا، قصاب، رفتگر، پسری که با شیطنت به طرفت سنگ پرتاب می کند، بقال، معلم، مدیر، ناظم، همشاگردی تنبل کلاس، دختر همسایه و وسایلی که برخی برایت می مانند و برخی زود ترکت می کنند باشد. یاد گرفتم باید با عشق رفتار کنم، از وسایلم با عشق استفاده کنم و با انسان ها مصالحه جو و خیرخواه باشم.

پس از گذشت نزدیک به سی و یک سال، تازگی ها سرخورده شده ام از این حس. چرا گذشتم؟ چرا دشمنی ها و عداوت ها را پذیرفتم، تحمل کردم؟ رفتارم شاید برای آدم ها خوب نبوده باشد، ولی توی قلبم ایمان داشتم که باید با خوبی و مهربانی رفتار کنم.

کم آورده ام. تاب دیدن تذکر دیگران را ندارم. زجرم می دهد یک کودکی که چیزی نمی فهمد و از خیرخواهیم اطلاعی ندارد، از روی نقل قول های آدمی متارکه طلب، در پرده تذکر بدهد. از گوش چشم نازک کردن ها، تیکه انداختن ها، تحویل نگرفتن ها، بی محلی ها، سرتکان دادن ها و تهمت زدن ها خسته شده ام. می خواهم بروم، کاش می شد...

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 85 تاريخ : شنبه 15 مهر 1391 ساعت: 21:44