وقت درد دل رسیده است...

ساخت وبلاگ

بعد از تاریکی اولین حسی که به مغز می رسد، یک صداست. یک صدای ناموزون ِ پی در پی که در انتظار می مانی و با خود می گویی الان است تمام شود، ولی همچنان بدون وقفه، مثل ِ قلب ِ سخت جان ِ یک آدم عاصی ِ در انتظار ِ مرگ، کار می کند و کار می کند و صـــــدا می دهد و صــــــدا می دهد و دیوانه ترت می کند. دومین حس، بوی ِ ناخوشایند ِ طبیعی است. از بوی ِ نامطبوع می توانم بگذرم. چشمانم در جدال ِ تاریکی و نور، نیمه بسته است. در تلاش برای باز شدن و دیدن، به مرد نیمه سال ِ بیماری برمی خورد که از درد به خود می پیچد و نمی تواند بخوابد. در این اتاق یک جوان دیگر است که رنگ پریده تر و شیدا تر با خواب کنار آمده، پس از گذری کوتاه در اتاق کناری، چهار جوان که منظم خوابیده اند را می نگرد. در همین نقطه ی شروع، چشمان می پرسنــــد، اینجا چه می خواهی!؟ از آن ها خجالت می کشم. بر این باور رسیــــده ام که چشمانم - حتی - حرف هایم را باور نمی کنند، که اگر می کردند، آرام می گرفتند، بسته می شدند و یک بار هم شده برای کمک به صاحبشان دست به کار می شدند و سربالا می رفتند و به مغز دستور می دادند که آرام بگیرد.

دیگر از چشم ها هم امید بریده ام. اگر این چشمان ِ پی رو ِ اصول ِ اخلاقی ام بودند، که اینگونه دست به تحریف باورهایم نمی زدند، اینگونه عمیق، انتظاراتم را وارونه نمی کردند. چرا باید با آن ها کینه و عداوت و تنگ نظری دیگران را ببینم. چــــرا آدم هایی را می بینم که علی رغـــم دانستن ِ حقیقتی، بر علیه آن رفتار می کنند!؟

به مچ ِ دستان ِ زخم خورده ام نگاه می کنم، که ساعتی پیش به معاشقه با چنگالی از پولاد در آمده بود و عشق بازیشان ِ درگیر ِ نگاه نگران ِ مادرم رسوا شد.

آخ که چندصد هزار بار از خود پرسیدم، به کدامین گناه؟ به کدامین گناه؟

به کدامین گناه باید شاهد اشک ِ مادرم باشم. در مظان اتهام قرار گرفتن، رسوا شدن و فرو ریختن دیوار انتظار، چه اهمیتی در برابر بار ِ نگرانی های مادرم دارد. به خدا قسم که حاضرم هزار بار در تیر رس تنگ نظری و سیاه بافی های دیگران قرار بگیرم ولی مادر را اینگونه نگران نبینم.

فکر مادر، مسیر خود خوری هایم را پاره می کند و دوباره برمی گرداند. وقتی قلبم تندتند می زند و به فردا می اندیشم. اگر نتوانم ثابت کنم بی گناهم چه می شود؟


-" وبلاگ صدای وجدانجامعه است . وبلاگ جای بیانهزران حرف ناگفته است. وبلاگ تصویر فریاد های فرو خورده نسل سکوت است.این جمله را که خواندم، به این "1فکر افتادم که بنویسم. همه چیز را ننوشتم. دوست دارم شما هم برای خود برداشت کنید، قضاوت کنید. به هرحال شما هم کم یا زیاد من را می شناسید. به قضاوت های متفاوت آدم های اطرافم عادت کرده ام. حتی وقتی که در این اتفاق همه ی عزیزانم حق را به من دادند و با تمام ایمانم می دانم که شاکیان هم در وجودشان حق را به من می دادند. اما این را نمی دانم که چطور ادامه دادند. چطور خواستند که فرو بریزم. اگر سرو استواری بودم، دلم نمی سوخت. اما مگر....

حالم از این سوال ها به هم می خورد.

این پست را نوشتم که بگویم حالم خراب است. اما با همین حال خراب هم ایمانم را از یاد نخواهم برد. اینکه هنوز هم باید اصول اخلاقی ِ مکتب ِ وجودیم را رعایت کنم. هدفم این است که نگذارم سیاهی ها به قلبم رخنه کنند. هنوز هم، باوجود مشقتی که این روزها کشیده ام، کینه ی کسی بر دلم نیست و نخواهد بود. فقط این را برای شما نوشتم که بدانید هیچ گاه بی گناه نیستید.

اگر مثل ِ من تا به حال، پایتان به کلانتری، دادسرا یا دادگاه باز نشده بود، بدانید که باید با تمام وجود از آن فرار کنید. خواهش می کنم مثل احمق ها منتظر این نباشید چون بی گناهید قانون از شما دفاع کند. فرار کنید و اجازه ندهید پایتان باز شود.

این پست را نوشتم تا علاوه بر درد دل انتقال تجربه کنم. اگر کسی به شما اتهام ناروایی زد، از کوره در نروید. نگویید به هرکجا که می خواهی زنگ بزن، من بی گناهم و تازه در صورت اثبات قریب الوقوع بی گناهیم اعاده ی حیثیت نیز خواهم کرد. به جای این حرف ها بروید و دستانش را ببوسید و بگویید دوتا تهمت دیگر هم رویش بگذار، اما من را مقابل قانونی نبر که نمی تواند از بی گناه دفاع کند...


1- وبلاگ naghshi


دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 78 تاريخ : شنبه 15 مهر 1391 ساعت: 21:44