تکامل ادب فارسی در دوران پس از اسلام

ساخت وبلاگ

برخی مسایل مربوط به

تکامل ادب فارسی در دوران پس از اسلام

 درباره ی تاثیرات زبان عربی در پیدایش زبان دری و شعر عروضیفارسی

و اشکال و انواع سبک های ادبی

 

 این مطلب  برهمه روشن است کهادبیات فارسی در دوران پس از اسلام، از جهات قوی و برجسته ی فرهنگ ایرانی است. درطی پنجاه سال اخیر ـ اگر در زمینه ی علوم و معارف دیگر کار جدی و نظرگیری انجامنگرفته باشدـ در این رشته کار زیادی صورت گرفته است. خاور شناسان اروپائی از لحاظاسلوب تحقیق در این گسترده بررسی‌های ادبی و تاریخی، برای روشنفکران ایرانی نقشراهنما داشتند. آن روشنفکران ایرانی که از مدارس قدیمه ما بیرون آمده و از تعلمصمدیه و صرف سیر آغاز کرده و تا مغنی و مطول رسیده و زبان عربی کلاسیک را می‌دانستهو به علوم ادبی علاقه داشته‌اند، با آموختن اسلوب اروپایی ِ تحقیق، خیلی زود توانستندبه کارشناسان معتبری مبدل شوند و گاه از معلمان باختری که غالبن کمیت آنان درفارسی و عربی می‌لنگید، در گذرند و نمونه ‌های  باارزشی از تحقیق و تحلیلعرضه کنند.

طی این نیم سده کسانی مانند علی اکبر دهخداصاحب لغت نامه، محمد قزوینی (پسر عبدالوهاب قزوینی یکی از نویسندگان نامهدانشوران) که خود نقش موثری در تربیت جمع کثیری از کارشناسان جوان تر ایفاء کرد،ملک الشعرای بهار که در کنار استادی در شعر فارسی از نوادر ادیبان و محققان اینعصر است، حسین پرنیا نویسنده ی تاریخ ایران باستان، پورداود نخستین متخصص ایرانیمتون اوستا، فروزانفر (بدیع الزمان بشرویه‌ای) و فاضل تونی و جلال الدین همائی کههر سه در علوم قدیمه و معارف اسلامی دست قوی داشتند و آثار تحقیقی گرانب هایی پدیدآوردند، عبدالعظیم قریب و مجتبی مینوی و سعید نفیسی و سید احمد کسروی و احمدبهمنیار (دهقان) و رشید یاسمی و پروین گنابادی و نصرالله فلسفی و عباس اقبال ومحیط طباطبایی و سپس نسل جوان تری از قبیل صادق هدایت و ذبیح الله صفا و دکتر محمدمعین، و دکتر خانلری و فره وشی و باستانی پاریزی و محمد جعفر محجوب و عبدالحسینزرین کوب و محمد علی اسلامی ندوشن و شفیعی کدکنی و ده ها تن دیگر که برای احترازاز اطاله ی  سخن نام نمی‌بریم و حال آن که در میان آنان پژوهندگانی در حدارزش نامبردگان کم نیستند و ما تنها به دادن نمونه‌هایی چند اکتفا کردیم و سکوت مادرباره ی دیگران به معنای نشناختن قدر کارهای ارزشمند آنان نیست.

ذکر این نام‌ها صرفن از جهت کار تحقیقی ادبیاین آقایان است والا در میان آنان از دیدگاه سیاسی افرادی بودند که یا با استبدادخاندان پهلوی کنار آمدند و یا حتا به عمله جور بدل شدند. این نام‌ها نشان می‌دهدکه در رشته ایران‌شناسی و بررسی زبان و ادب فارسی، در واقع در پنجاه سال اخیرافراد برجسته و کارشناسی پدید شدند که هر یک صاحب ده‌ها تالیف و صدها مقاله ی تحقیقیمعتبر هستند و بسیار بجاست که گزینه‌هایی از این مقالات تحقیقی که دارای ارزش علمیسپری نیست، چاپ شود، چون آن که این کار در حق برخی مانند بهار و کسروی و قزوینی وگنابادی و افراد دیگر انجام گرفته است و تا این حد ابدن کافی نیست. علم ناچار استبدون ملاحظات سیاسی کار کند (البته هرگاه وقت این کار برسد) زیرا متاسفانه به جزافراد بسیار معدود، اکثریت مطلق این ادیبان چون آن که یاد کردیم درعرصه ی سیاستروش سازگاری با قدرت را در پیش گرفتند. و حتی برخی از آنان گاه خود را به مدیح وچاپلوسی و دولت خواهی و آستان بوسی نیز آلودند- مانند دکتر صورتگر و رضا زاده شفیقو سید حسین نصر و شجاع الدین شفا و احسان یار شاطر- ، و گاه در دستگاه گذشته نقشموثری داشتند - مانند فروغی و علی اصغر حکمت و تقی زاده - و از این راه به فضیلتعلمی خود گزندی جبران ناپذیر وارد ساختند. ما داوری را به تاریخ وا می‌گذاریم و بههر جهت معتقدیم، همان طور که در مورد گذشتگان، مجرد از مواضع سیاسی و اجتماعیآنان، از آثار شان استفاده می‌کنیم، و تعصب و تنگ‌نظری را در عرصه ی تحقیقات باارزش علمی رخنه  نمی‌دهیم، ما که در مورد آثار کارشناسان خارجی همین روش راداریم، در مورد آثار کارشناسان ایرانی نیز منطقن باید از همین روش پیروی نمائیم.عرب می‌گوید: العلم یعلو و ولایعلی.

برای رسیدن به مرحله ی تعمق و تحقیق در ادبفارسی زمینه‌های اولیه‌ای ضروری است که دامنه ی آن به تدریج بسط یافته است. تردیدینیست که مقدم بر همه ی ضرورت‌ها، ضرورت آشنایی کامل با عربی کلاسیک است که بخشعمده ی آثار مربوط به معارف اسلامی بدین زبان از جانب ایرانیان و اعراب نوشته شدهو آن ادیبانی که در این عرصه اطلاع کافی ندارند، قادر به استفاده از آثار مورخان وادیبان عرب یا ایرانی عربی نویس (و مانند مثلن ابن مقفع و ابن جریر طبری و ابنخلدون و ابن خلکان و مسعودی و ابن اثیر و یاقوت حموی و بیهقی و ابن قفطی و مقریزیو جاحظ و ابوحیان و بسیاری دیگر که آثارشان از منابع مهم فرهنگ ماست) نمی‌شوند. درکنار آشنائی با زبان عربی، آشنائی با اوستائی و پهلوی نیز ضرورت انکارناپذیر یافتهاست و البته تسلط بر یکی دوتا از زبان‌های مهم اروپایی نیز شرط ناگزیر استفاده یمستقیم از پژوهش‌های خاورشناسان است و بدون آن کوته‌بینی و کم‌بینی پدیدار می‌شود.

ادبیات رشته‌ای از هنر، و چون آن که فلاسفهو هنرشناسان سراسر تاریخ در این نکته متفق القول هستند، به علت نیروی بیانگری لفظیو معنوی بسیار قوی و قدرت انتقال اندیشه و عاطفه و نقش فرهنگ‌ساز و روان‌پروری کهدارد، در میان انواع هنرها (مانند هنر تصویری و تزیینی، هنر صحنه‌ای، هنر پلاستیک،هنر موسیقی) ـ مهم ترین آن ها محسوب می‌شود. نگارنده ی این سطور تمایل فراوانی داشتکه در کنار کوشش ناچیزی که برای دادن یک چشم انداز از سیر جهان‌بینی‌ها و جنبش‌هادر تاریخ ایران انجام داده، به همین اقدام نیز درباره ی ادب فارسی دست زند. البتهدر گذشته کسانی در زمینه ی سیر تکوین ادب فارسی و مشخصات این سیر اندیشیده‌اند، وبه ویژه می‌توان از ملک الشعرای بهار نام برد که از ایام انتشار مجله ی دانشکده تااواخر عمر در این باب افکار جالبی عرضه داشته است. به علاوه کتاب‌های متعدد و بی‌اغراقهزارها مقاله ی جالب درباره ی تاریخ ادبیات فارسی و درباره ی تاریخ زبان فارسی بهوسیله ی کارشناسان خارجی و ایرانی نوشته شده و الحق باید گفت  که ابهامات وتاریکی‌ها و مشکلات بسیاری برطرف گردیده است،  ولی هنوز از دیدگاه جامعه‌شناسیو هنر‌شناسی علمی سخنان گفتنی کم نیست و چون آن  نیست که "بر و بام دانشهمه رفته‌اند".

وظیفه ی یک مقاله ی محدود نمی‌تواند احاطه یمسایل وسیع و بغرنجی مانند دوره بندی تاریخ ادبی ایران، اشکال مختلف ادبی شعر ونثر فارسی،انواع مختلف ادبی و سبک‌های گوناگون نثر و نظم و بیان ارزش و مقامتاریخی ادبیات ایران باشد و به همین جهت، هدف ما در این مختصر تنها پرداختن بهبرخی نکات است. در گذشته نیز همین مؤلف در مقالات دیگری راجع به ادب و شعر و نثرفارسی، مطالب دیگری را گفته که همه ی آن ها می‌تواند نمایانگر اندیشه‌ها و استنتاجاتاو باشد و به تدریج به کار روشن سازی قوانین عمومی تکامل روند ادبی از دیدگاه خاصوی کمک کند.

دو معضل مهم و نسبتن تاریک که کماکان دربارهی سرچشمه‌ها و زمینه‌های روند ادبی کشور ما هنوز باقی است یکی چه گونگی پیدایشزبان دری است و دیگر چه گونگی پیدایش شعر عروضی فارسی پس از اسلام، زیرا ناگهان می‌بینیمکه از اوان صفاریان شعر و نثر فارسی دری با حد معینی از پختگی دستوری و لغوی و قدرتمعینی از بیان هنری و منطقی وارد صحنه می‌شودـ به قول رومیان قدیم مانند الهه یخرد "آتنا" که تمام و کمال از پیشانی پدرش رب الارباب "ژوپیتر"به بیرون جستن کرد! عده ی زیادی از کارشناسان ادبی در اطراف توضیح این دو پدیدهسخن گفته‌اند. اینجانب با فیض‌گیری از این احتجاجات، می‌کوشم تا استنباط خود رابیان دارم:

 

١- درباره ی زبان دری

مدت‌هاست که همگان متوجه شده‌اند که اینزبانی نیست که پیش از اسلام وجود خارجی نداشته و تنها پس از اسلام پدید شده باشد.اما این که آیا  به این زبان در دوران ساسانی گفتگو می‌شده و یا نه، و اگر می‌شدهدر کجا، و حد نفوذ زبان پهلوی از جهت نوشتار و گفتار چه بوده، مطلب سرا پا حل شدهای نیست. به نظر می‌رسد که زبان ایرانی در کشور ما در آستانه ی فتوح عرب به سهگروه مهم دری و پهلوی (فهلوی) و طبری قابل تقسیم بود. اگر دری را زبان خاور ایرانو فهلوی را زبان مرکز و باختر و جنوب و طبری را زبان شمال ایران بشمریم، آنگاهمنظره چون این است که از عهد اشکانیان در ایران به پهلوی می‌نوشته‌اند و به دریسخن می‌گفته‌اند و زبان طبری که بعد از عرب خواست جانشین پهلوی شود، درقبال اعتلای سلسله‌های شرقی (صفاری، سامانی، غزنوی) که حامل زبان دری بوده‌اند، عقب نشست.

در این نبرد، زبان دری آمادگی بیش تری ازطبری داشت و از جهت ساختار صرف و نحوی کامل‌تر و فصیح‌تر بود. زبان پهلوی شاید بهعلت دیوانی و آتشکده‌ای بودنش، دشواری خطش و ناهمواری تلفظش به نوبه ی خود نتوانسترقیب دری شود و مردمی که در باختر ایران برخاسته بودند، با آن انس چندانی نداشتند.زبان دری بر خلاف پهلوی علمی ـ که به مصطلحات دینی، فلسفی و علمی زمان خود مجهز بودوقتی به عنوان زبان رسمی به صحنه آمد، به طور خود به خودی مصطلحات را بخشی ازپهلوی و بخشی از عربی فرض کرد و چون رسم «هزوارش» و وام‌گیری از واژه‌های آرامی درپهلوی نیز سنت داشت، برای ایرانی مسلمان این کار، در شرایط تسلط دویست ساله اعراببر ایران امری گاه ناگزیر و گاه طبیعی بود. طی این دویست سال، از درآمیزی عربی(شاید در حدود ۲۰ درصد) با فارسی ِ متداول در خاور ایران (که اتفاقن از مراکز عمدهی قبایل کوچیده ی عرب نیز بود) فارسی دری ساخته شد که با فارسی دری عهد ساسانیبدون تردید تفاوت‌های لغوی، تلفظی و شاید صرف و نحوی داشت و حدود این تفاوت روشننیست. قاعدتن  باید فرض کرد که فارسی دری عهد ساسانی "پهلوی‌مآب"تر بوده و سپس از آن دورتر شده است. زبان طبری هم که می‌خواست به صحنه بیاید، بهشهادت اشعاری که مثلن از مسته مرد (دیوار دز یا دیوار وز) و شاعران دیگری باقیاست، خیلی راحت بسیاری از واژه‌های عربی را به وام گرفته و وقتی به سرنوشت ترکی و اردوو پشتو نظر افکنیم، می‌بینیم چیزی از این درآمیزی‌ها عادی‌تر نیست. ایرانیان آنقریب ۲۰درصد واژه‌ای را که از عربی بر حسب نیاز گرفتند، چون آن که تحقیقات متعددنشان داده، آن ها را "پارسیده‌اند"، یعنی خواه از جهت تلفظ، خواه از جهتمورد استعمال، خواه از جهت تابع ساختن به قواعد دستوری فارسی و غیره،  فارسی‌مآبو "مفرس" کرده‌اند.

اما اینکه آیا پهلوی در عصر ساسانی زبان گفتو گو هم بوده یا نه، برخی از کارشناسان برآنند که در دربار تیسفون و دیوان‌های آنکه به پهلوی می‌نوشتند قاعدتن نمی‌توانستند بدین زبان (که مسلمن در آتشکده‌ها وبین موبدان نیز بدان سخن می‌گفته‌اند) سخن نگویند. عقل سلیم حکم می‌کند که این نکتهرا بپذیریم. منتها پهلوی گفتار تا چه حد با پهلوی نوشتار (که صیقل خوردگی فونتیکآن کم است) نزدیک بوده، مطلبی نیست که بتوان درباره ی آن روشن گفت. سندی که به خطعبری ولی به زبان پهلوی در سال های اخیر کشف شده و در کتاب تاریخ زبان فارسی اثردکتر خانلری از آن سخن به میان آمده است، امکان و جود تفاوت‌هایی را نشان می‌دهد.البته پهلوی علمی با لهجات موسو م به «فهلوی» مرکز، غرب و جنوب ایران تفاوت جدیدارد. زیرا پهلوی زبان علمی و ادبی و نضج یافته ی این لهجه‌های فهلوی به شمار است.گویا هنوز کار زبان‌شناسی فراوانی باید انجام گیرد تا تبلور زبان ادبی ـ علمیپهلوی از دوران اشکانیان روشن گردد. وسایل تحقیقی (هوریستیک) مدرن امروزی باید به کمکبشتابد تا گره‌های زیادی باز شود. اما چه می‌توان کرد که هر نسلی شتاب دارد تامنظره‌ای برای خویش بسازد و این "منظره" تا این جا از نظر نگارنده ی اینبررسی چون این می‌شود:

 

١- ١- دردوران اشکانی و ساسانی یک زبان پهلوی علمی وجود داشت که زبان آتشکده‌ها و دیوان‌هایمختلف دربار تیسفون و اسناد رسمی و احیانن گفت وگو بوده است. زبان پهلوی پس ازاسلام از صحنه خارج می‌شود و لهجات خلقی آن به نام فهلوی در بخشی از ایران باقیاست.

۲- ١- زباندری، زبان بخش خاوری ایران است که پس از پهلوی حتی در دوران ساسانی دارای تداول وکاربرد است. ولی جنبه کتبی ندارد و تنها پس از اسلام جانشین پهلوی می‌شود و بادرآمیزی با عربی به زبان علمی و ادبی بدل می‌گردد و فارسی امروزی ما و کابلی وتاجیکی فرزندان آن هستند.

٣- ١ - تلاشزبان‌های طبری و کردی برای گرفتن جای پهلوی تلاش کوتاه مدتی بود که به ناکامیانجامید.

 

۲- اینک به مطلب معماییدیگر، یعنی ظهور ناگهانی شعر عروضی فارسی بپردازیم. شادروان بهار معتقد است که شعرعروضی فارسی پیاده کردن "عروض" عربی بر اوزان هجایی ایرانی است که در"چکامه" و "چامه" و "ترانه" زمان ساسانی متداولبوده است. یعنی ایرانیان آن بحور و ازاحیفی یا زحافاتی را که با اوزان هجاییخودشان شباهت داشت گرفته‌اند و شعر را در قالب افاعیل، گنجانده و سرکشی های شعرهجایی را از آن حذف کرده‌اند. درباره ی شعر ساسانی و بقایای آن در اوزان شعر خلقیو عامیانه ی ایرانی، بهار مسلمن از کسانی است که بیش از هر پژوهنده ی دیگراندیشیده و کشف و استدلال او به نظر اینجانب دارای اساسمندی علمی است. خود عروض راهم شادروان بهار اقتباس از ضرب و ایقاع موسیقی ایرانی می‌شمرد که به وسیله ی اعراب(خلیل بن احمد) تنظیم شده ولی سپس به ایران آمده و اوزان چکامه و چامه و ترانهفارسی را متحول کرده و بدان نظم و نسق امروزی را بخشیده است. بهار به دنبال مارگلیوثخاورشناس معتقد است که عرب بطور عمده دارای شعر و موسیقی نبوده و پیدایش این دوپدیده در میان آنان مربوط به ایران است و لفظ "شاعر" (که در قرآن نیز ازآن یاد شده) در نزد عرب تنها به معنای ساحر و عزایم خوان بوده است. عقل سلیم ایندعاوی را غلوآمیز و باور ناکردنی می‌داند. در این که پس از دیری به نام شعرایجاهلیت و مخضرمین اشعاری سروده و یا اشعار خام آنان را (که از طریق روایات شفاهیشنیده‌اند) به هنگام نوشتن نظمی داده‌اند، می‌توان حدسیاتی زد. همین پدیده را مادر زمینه ی جعل خبر و روایت و حدیث نیز می‌بینیم. ولی انکار شعر و موسیقی در نزدعرب قبل از اسلام، خلاف تکامل فرهنگی عادی همه ی خلق‌هاست. تردید درباره ی اصالتاشعار جاهلیت و از آن جمله "معلقات سبع" حتا از قدیمی‌ترین ایام اموی وعباسی مرسوم بوده است. لذا مطلب را باید چون این انگاشت که شعر و موسیقی عرب هر دووجود داشته ولی به همان ترتیب که از خلوص و اصالت اوستا و حتا بخش گات‌ها نمی‌توانسخن گفت، اشعار "امروءالقیس" و "زهیر" و "نابغهذبیانی" و "امیه بن ابی الصلت" را هم نمی‌توان دست نخورده و اصیلدانست و این حکم درباره شعرای مخضرم (که در دوران جاهلیت و اسلام هر دو می‌زیسته‌اند)مانند "حسان" و "خنسا" و "حطیئه" و دیگران نیز صادقاست. استدلالات شادروان بهار از نوع جوش‌هایی است که گاهی غرور ملی نام گرفته و بههر حال ربطی به علم ندارد.

فرضیه ی به تر و منطقی‌تر آنست که خلیل بناحمد (و بعدها اخفش نحوی) بر روی سنن شعر عربی، که تا زمان آنان به پختگی و تنوعرسیده بود، و شاید هم با استفاده ی نظری از افکار هندیان درباره ی وزن شعر، علمعروض را به وجود آورده باشند. نام "علم" و مصطلحات علم به کلی عاری ازواژه‌های ترجمه شده از سریانی یا هندی و یا پهلوی و بطور خالص عربی است و این خودقرینه ی دیگری  است بر اصالت عربی علم. بخش دوم نظر بهار که این عروض درایران بر اوزان هجایی بومی انطباق داده شد و بحور و زحافاتی پدید آورد که در عربیمتداول نیست، البته درست است و برای اثبات آن دلایل عدیده موجود است. (از همیننظر، یافت‌های جالب دکتر خانلری درباره ی ایجاد یک متریک دقیق‌تر از عروض برایاوزان فارسی به جای ارکان و دوایر عروضی کلاسیک نیز به نظر این جانب درست است) .

از ترکیب تکامل زبانی (زبان دری) و تکاملشعری (عروضی) در اوایل قرن سوم، نوع تازه و  بی‌سابقه ی شعر فارسی پدید می‌آیدکه با سرودهای خسروانی یا "چکامه"ها و اشعار داستانی یا"چامه"ها و اشعار غنائی و عشقی یا "ترانه"ها (که سه شکل اساسیشعر هجایی در دوران ساسانی به عقیده شادروان بهار بوده است) فرق داشت و این ترکیبدر قرع و انبیق ایران دوران خلفای راشدین و عصر اموی و اوایل عباسی به تدریج انجاممی‌گیرد و در اشعار نخستین شاعران ایرانی مانند مثلن محمد بن وصیف سیستانی و حنظلهبادغیسی و فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی "به ناگاه" تجلی می‌کند. وجودبرخی اغلاط وزنی و ضعف‌های لفظی در اشعار این شعرا نشانه ی نارسایی و ناپختگی اینروند است که بعدها تکمیل می‌شود و در اشعار رودکی و دیرتر فرخی سیستانی و عنصری بهاوج کمال و پختگی خود می‌رسد و جا افتاده می‌شود و کسانی مانند شمس قیس رازی بعدهاقواعد آن را در افق علوم عروض و قافیه منسجم می‌کنند و برای آن پایه‌های متقن پدیدمی‌آورند.

شاید بتوان دو پدیده معمایی "پیدایشزبان فارسی دری بعد از اسلام" و "پیدایش شعر عروضی فارسی پس ازاسلام" را به نحوی که گفته شد حل کرد، یا حل شده انگاشت. روشن است که ما، بهعلت وفاداری اکید به علم و اسلوب علمی، کاملن به نسبیت این قضاوت‌ها معتقدیم و حتابر آن نیستیم که جمع بست ما نوعی ترازبندی قطعی برای یافته‌های علم تا امروز است.آن چه مسلم است، طرح این نوع مباحث برای انگیختن به تحقیق و تفکر بیش تر می‌تواندسودمند باشد و طبیعی است که در میان فرضیات مختلف باید چندان جمع و تفریق صورتگیرد تا مساله به شکل نهایی حل شود در همین گستره باید گفت که توسل به وسایل تحقیقعینی تاریخی به مراتب از انتزاعات تجریدی گران بها‌تر است و نباید تنها با عصایخود راه رفت که به قول مولوی خطر شکاندن قندیل‌های حقیقت درمیان است.

« ما که کورانه عصاها می‌زنیم / لاجرم قندیل‌هارا بشکنیم»

بعدها به برکت یکسانی جهان‌بینی (دین، کلامو عرفان) و درآمیزی مدنی و زبانی، بین عربی و فارسی قوی‌ترین رابطه برقرار می‌شود.با این حال ادب فارسی و ادب عربی، علی‌رغم داشتن وجوه اشتراک، هر یک استقلال و رنگو بوی خاص خود را حفظ می‌کنند.

در ادبیات فارسی، اعم از نثر و نظم، تنوعفراوانی پدید می‌آید. شعر از جهت ترتیب ابیات و قوافی در تناسب با مضمون، اشکالمختلفی را در بحور عروضی گوناگون به وجود می‌آورد. اشکال عمده شعر کلاسیک ما عبارتاست از:

قصیده، تشبیت و نسیب، مسمط (تسمیط)، غزل،مستزاد، فرد، رباعی، دوبیتی، مثنوی و قطعه. این اشکال هر یک، چون آن که گفتیم، بهمضامین معینی خدمت می‌کنند. مثلن قصیده بیش تر به مدیحه، غزل به مضامین غنایی وعرفانی و مثنوی به مطالب وصفی و روایی. اگر چه این توازی شکل و مضمون امری اکیدنیست و غزل مدیحه‌آمیز و قصیده غنایی نیز وجود دارد، ولی این التزام شکل  و مضمونبطور عمده صحیح است. این خود مبحث ادبی قابل تحقیقی است که التزام شکل و مضمون ورابطه ی بحور و مضامین در شعر فارسی به چه نحو است.

از جهت سبک در شعر کلاسیک فارسی، سبک‌هایخراسانی، عراقی، هندی (که در دوران صفوی در ایران و هند متداول بوده) سبک بازگشت(در دوران زندیه تا قاجاریه) و سبک جدید (در دوران مشروطیت به بعد) را از هم جدامی‌کنند. شادروان بهار برآنست که تفاوت سبک‌های خراسانی و عراقی تفاوت زمانی استنه مکانی. یعنی سبک عراقی دیرتر از سبک خراسانی پدید شده، والا شاعران عراقی، کهبه سبک خراسانی شعر سروده‌اند و یا برعکس، بوده‌اند.

این مطلب به خودی خود درست است. ولی تردیدینیست که بین سبک خراسانی و تکامل اولیه صرف و نحو و لغت فارسی دری در خراسان و سبکعراقی و تکامل بعدی فارسی دری در بخش عمده ی ایران نیز ارتباط است. یعنی دو سبک همزائیده دو زمان است و هم زائیده دو زبان، مثلن زبان شاخص عمده ی این سبک همان جستو جوی "مضمون بکر" و "نازک خیالی"  و "ارسال مثل درهر بیت" است که آن را گاه بغرنج و نامطلوب و زمانی غریب و دلنشین ساخته است.یعنی در مورد سبک هندی ممیزات زمانی و ادبی دخیل است نه زبانی. سبک بازگشت که ازاواخر صفویه و به ویژه در دوران افشار و زند و قاجار متداول می‌شود. بازگشت به سبک‌هایخراسانی و عراقی است (شاید بیش تر خراسانی)، البته همراه با بازتاب مشخصات مدنی وزبانی عصر. همین سبک پس از مشروطیت با قبول یک رنگ شدید اجتماعی و ملی، فصل نوی رادر تاریخ سبک‌ها به وجود می‌آورد که می‌توان آن را سبک جدید نامید (یعنی ما بینمثلن صبا و ایرج میرزا از جهت سبک سخن نمی‌توان علامت تساوی گذاشت).

حال این سئوال مطرح می‌شود: چه ارتباطی مابینسبک‌های ما و سبک‌های متداول در ادبیات اروپا وجود دارد؟ به نظر این جانب جستجوی"کلاسیزم"، "رمانتیسم"، "ناتورالیسم"،"سوررئالیسم"، بدان معنی که در ادبیات اروپا تجلی کرده، در ادبیاتکلاسیک ما جست و جوی بیراهی است. البته قوانین عام روند ادبی به طور کلی بر روندادبی زبان فارسی نیز صادق است. مثلن در ادب فارسی نیز می‌توان از رئالیسم و آنتی‌رئالیسم(و سوررئالیسم) سخن گفت. ولی کاربرد مفاهیم یاد شده که از تاریخ کشور ما برخاسته،درباره ادبیات معاصر ایران گره گشاتر است.

تنها طی سده ی اخیر روابط ادبی فارسی و زبان‌هایاروپائی زیاد شده و شیوه ی فکر و بیان امروزی به ما زمینه می‌دهد که از اشتراک سبک‌هابه معنای جهانی آن سخن گوییم. پس با آن که اصطلاحات سبک خراسانی، عراقی، هندی وغیره دارای حجم مضمونی و برد علمی زیادی نیست و بیش تر صوری و متوجه ی شیوه بیاناست، با این حال نمی‌توان آن ها را به دور انداخت. این مطلب دیگری است که ما بحث‌هایعمیق‌تری را درباره ی اشکال و سبک‌ها در تحقیقات ادبی وارد سازیم، ولی نباید به ویژگی هایی که در تاریخ ما به وجود آمده، و نام خود را یافته، بی‌توجه باشیم و آناصطلاحات را متروک گذاریم والا سر درگمی پدید خواهد شد.

اما نثر کلاسیک فارسی ما از جهت سبک به"مرسل (ساده نویسی)" و "مصنوع (با مراعات صنایع لفظی و معنویبدیعی)" تقسیم می‌شود. این برخورد نیز صوری است. و اما از جهت اشکال نثر، با"حکایت" و "مقامه"، "ترسل" (اخوانیات و رسایلدیوانی)، "وصف" و "داستان" و "اندرز" و "تاریخنگاری" متون دینی و عرفانی و علمی و فلسفی و "هزلیات" سر و کارداریم. نثر فارسی قرون وسطایی ما (مانند همه جا) کم تر از شعر جلوه گاه هنر ادبیقرار گرفته است و در آن تنوع و تکامل بیانی محدودتری راه یافته است. تحقیق دربارهی نثر فارسی هنوز به حد کافی رسا نیست و باید ثغور آن را معین کرد و روشن ساخت کهتاچه حد مثلن کتب تاریخی را می‌توان وارد ارثیه ی ادبی کرد، اما از لحاظ انواع (ژانرها)در ادبیات فارسی (به ویژه شعر) با انواع وصفی (یا روایی)، غنایی، حماسی، رثاء،هزل، موعظه، تحقیق، مدیحه سرو کار داریم. "طنز و کنایه" غالبن به صورتهزل (اهاجی) در آمده. نوع "غنائی"، در اشکال غزل‌ها و رباعیات و دوبیتی‌هایعشقی و عرفانی و تشبیب‌های آغاز قصاید و مثنوی‌ها و مسمط‌های توصیفی جای گرفتهاست. "موعظه" به شکل قصاید و مثنوی‌ها و قطعه‌ها و "تحقیق"(اگر آن را به معنای اشعاری بگیریم که نظر خاصی را تبلیغ می‌کند) به صورت قصاید ومثنویات درآمده است. اما شکل اساسی "مدایح" قصیده است و "هزل"به اشکال بسیار مختلف و "حماسه" و "وصف" به طور عمده به صورتمثنوی وجود دارد. این تلازم اشکال با انواع نیز به طور نسبی گفته شده و در حوزه یواقعیت جریان از این درهم‌تر و آشفته‌تر و مطلب درخور بررسی همه جانبه است.

با توجه به تنوع سبک‌ها، اشکال و انواعادبی، ما می‌توانیم در گنجینه ی  ادبیات خود راهیابی کنیم. ولی این البتهکافی نیست. دوره بندی تاریخی ادبیات و ارزیابی انفرادی هنرمندان و ادبیات کار لازمدیگری است که باید انجام گیرد.

به نظر اینجانب دوره بندی متداول تاریخایران که در کتب متداول تاریخ مرسوم شده منافاتی با قبول دوره بندی‌های جامعهشناسانه (نظام دودمانی، نظام بردگی، نظام زمین سالاری، نظام سرمایه‌داری) یا تاریخشناسانه (عصر باستانی، سده‌های میانه، قرون جدید، تاریخ معاصر) ندارد و جانشین آنها نیست، بلکه جست و جوی مرزبندی‌های طبیعی در درون تاریخ کشور ماست و خوبست بماندو مراعات شود، نه آن که تحول سلسله‌های سلطنتی و هجوم‌ها و انقلاب‌ها ملاک و پایهتقسیم باشد و روحیه ضد سلطنتی ما نپذیرد که ازعصر ساسانی یا صفوی سخن گوئیم و یاآن که  تاریخ را به پیش و پس از هجوم اسکندر مقدونی یا حمله مغولان تقسیمکنیم.

اما درباره ی ارزیابی انفرادی ادیبان(شاعران و نویسندگان) و شخصیت و آثار آنان کار بسیاری انجام گرفته است که هنوزناقص است. از شگفتی‌ها این که در تاریخ نگاری عرب، ولو در مواردی که ذکر جزییاتسودمند درباره ی  زندگی نامه‌های مشاهیر امری متداول است و شما می‌توانیدمثلن طبری یا ابوالعلاء و جاحظ یا ابوحیان توحیدی را به عنوان "انسان"در تمام ابعادش بشناسید ولی در نتیجه ی سرسری گویی و مجمل نگاری و افسانه بافی ولفاظی‌های صد تا یک غاز متداول درکشور ما، هنوز از زندگی سعدی و حافظ هم (کهتقریبن با دانته و پترارک و بوکاچیو قریب العصر بودند) سر گذشت به هم پیوسته وموثق و تفصیلی نمی‌دانیم. و حال آن که این برای ما بسیار مهم است. بدون آن، روان شاعر،رخدادهای حیات او، شان نزول آثارش، نیمرخ اجتماعی او در عصر خودش و غیره روشن نمی‌شودو از همه ی ادیبان، مشتی نام‌ها باقی می‌ماند که زندگیشان به هم شبیه است یعنی درسالی زاده‌اند و در سالی مرده‌اند (که صحت هر دوی آن ها مشکوک است!) و کنیه و نامیهم داشته‌اند (که حتا در مورد سعدی معلوم نیست مشرف الدین است یا مصلح الدین) ومداح امیران و شاهانی بوده‌اند و احیانن مزارشان در فلان جاست. پژمان بختیاری دردیوان حافظ نمونه‌ای آورده است که نشان می‌دهد هیچ نکته ی مهمی در زندگی نامه اینمهم ترین شاعر غنایی ما مسلم و روشن نیست، ولی او این مطلب را سهل و بی‌اهمیت شمردهو حال آن که چون این نیست. تجربه نشان داده که می‌توان با بررسی دقیق آثارهنرمندان مورد نظر، همراه با بررسی تاریخ عصر و آثار معاصران آنان و امثال آن،"زندگی نامه" ی هنرمندان را ترتیب داد. برخی از این زندگی نامه‌ها واقعنشگرف و لرزاننده است و می‌توان به آثار هنرمند، روحی دیگر بدمد. زندگی نامه‌ها راباید چون آن که در کتاب کاروان حله آمده است بدون چم و خم تحقیقاتی و اشارات وحواشی نوشت، به طوری که خصلت توصیفی و داستانی داشته باشد. تنها باید بسط و تفصیلبه مراتب بیش از چهارچوب کتاب نام برده باشد.

در کنار تدارک زندگی نامه ی هنرمندان ادیبما، تنظیم گزینه‌های آثار آنان برای استفاده ی عموم مردم، همراه با شروح لغوی،تاریخی، فکری و نقطه گذاری و تنظیم به شیوه ی امروزی از جهت عرضه داشت مطالب، ضروراست. این کار از طرف جمعی از محققان معاصر شده و می‌شود، ولی کامل نیست. این گزینه‌ها،غیر از متون انتقادی است که علمن موظف است ادیب مورد نظر را در "کلآثارش" با "اصالت و دقت تمام" معرفی کند. این گزینه‌ها چون آن کهگفتیم برای خواندن عمومی است و از جهت چاپ و خط و تصاویر و حواشی باید آثار ادبیما را  که غالبن کهنه شده و کسل کننده و دشوار فهم است، به ذهن و درک و ذوقمعاصران نزدیک سازد. ملاک گزیدن در درجه اول شهرت اشعار و آثار است که طی زمان انجامگرفته و فقط در درجه دوم ضرورت‌های معین (و از آن جمله ذوق خود تدوین گر) می‌تواندملاک قرار گیرد. حذف قطعات مشهور بر اساس ذوق شخصی نارواست زیرا آزمون نشان دادهاست که هیچ شهرتی بدون پایه نیست. از جهت مضمون گزینه‌ها باید به اعتلای غرورمنطقی و احساس میهنی و مردم دوستی و جوش انقلابی و عواطف عالیه ی دیگر یاری رساند.

نکته ی مهم دیگر در مورد شناخت روند ادبیکشور ما، روابط و تاثیر متقابل آن با فرهنگ کشورهای دیگر است. فرهنگ ادبی ما بهویژه و در درجه اول با فرهنگ عرب و هند و در درجه ی دوم ترک روابط داشته و البتهادبیات "معاصر" ما پیوند فراوانی با ادبیات جهانی به ویژه اروپائی پیداکرده است. در این پیوند، خصوصن با عرب‌ها، تاثیر متقابل انجام گرفته است. آیاتقرآنی و احادیث و ماثورات و ادبیات حماسی و غنایی عرب. مطالب مربوط به تاریخ انبیاءو مصطلاحات دینی و کلامی و مشایی و اشراقی در ادبیات ما اثرات بسیار گسترده دارد وبدون شناخت آن ها، شناخت ادب ما دشوار است. روابط ایران و هند نیز در ادوار مختلف(ساسانی، غزنوی، دوران مغولان، افشاریه و بعد) وسیع بوده و داد و ستد های فکری وذوقی شدیدی انجام گرفته است. در این زمینه بررسی‌هایی شده که هنوز نارساست. و اماتاثیر اروپا بر نسل معاصر ما روشن است. طرح مسایل در این نوشته ی کوتاه شاید بتواندمحققان دانشمند ما را از رکودی که ممکن است حوادث ایام ایجاد کند بیرون آورد و به ادامهی تلاش سودمند وادارد.


از: نوشته های فلسفی واجتماعی، جلد دوم

دانستنیها,کتاب الکترونیک...
ما را در سایت دانستنیها,کتاب الکترونیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmood bedanid بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 13 مهر 1391 ساعت: 6:20